البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور میشود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمیشناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمیدانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمیتواند زندگی کند. ما میخواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایهای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه میکرده است و چه بسا از آن صیغه یکی - دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین میرود و خیال پدر دختر را راحت میکند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روحالله به ارمغان میآید.
***
خدیجه خانم، قدسی ایران به منزل آیتالله خمینی وارد میشود و با عالم دینیای روبرو میشود که نهایت احترام را برای او قائل است. البته خود خانم هم در ابتدای زندگی این مساله برایش اهمیت داشت: « رابطه خانم با آقا یک رابطه بسیار محترمانهای بوده است. خانم در اول زندگی به آقا گفتند که بیایید تعبیراتمان را با یکدیگر محترمانه بکنیم و همدیگر را محترمانه صدا بزنیم. هیچ وقت امام یک کلام بیاحترامی به خانم نکردند و ایشان هم همینطور. در طول زندگی 70 ساله آنها هم هیچگاه امام با صدای بلند با ایشان صحبت نکردند. در اواخر حیات امام، خانم به شاهعبدالعظیم برای زیارت رفته بودند و دیر شده بود. در حالی که آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار میخوردند. امام یک ساعت و نیم سر سفره نشسته بودند تا خانم بیاید و غذا نخورده بودند. هیچگاه امام از خانم نخواستند که فلان چیز را برایشان بیاورند؛ آب، چای و...»
خدیجه خانم در بیان خاطراتش در این باره میگوید: «حضرت امام به من خیلی احترام میگذاشتند و خیلی اهمیت میدادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمیزدند. امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بیاحترامی و اسائه ادب نمیکردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میکردند تا من نمیآمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیکردند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من میگفتند: «جارو نکن». اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشویم میآمدند و میگفتند: بلند شو، تو نباید بشویی...» امام حتی در مسائل شخصی خانم دخالت نمیکرد و در مورد لباس و رفت و آمدهای او نظر نمیداد. نوه امام از قول مادربزرگش میگوید: « اصلا امام کاری به رفت و آمد ایشان نداشت. فقط در ابتدا، امام باید خانواده یا فرد مورد نظر را میشناختند، اما پس از آن دیگر حرفی نمیزدند. در مورد لباس خانم هم که لباسشان از سوی مادرشان از تهران فرستاده میشد، هیچ وقت امام درباره نامناسب بودن آن سخنی نمیگفتند. حتی روزی آقا برای دخترشان که 12 ساله بودند کفش قرمز رنگ میخرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران باید کفش سیاه پا میکردند. البته خود خانم هم مراعات میکردند، اما خود ایشان میفرمودند که هیچگاه نشد که در نوع پوشش یا رفت و آمدم با کسی اظهارنظر کنند.»
سوالی پرسیده میشود که پس امام به همسر و فرزندانش چه توصیه میکرد که آنان اینگونه در مسیر راستی راه میپیمودند؟ «امام کلا در زندگی به یک اصل معتقد بودند که خانم این اصل را اینگونه روایت میکنند: اگر میخواهید به بهشت بروید؛ دو کار انجام دهید: اول اینکه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهید و هرچه حرام دانسته، انجام ندهید. امام فقط این دو قید را گذاشتهاند. البته خانم و خانواده کاملا رعایت میکردند چرا که آقا، فردی نبودند که در برابر خلاف شرع سکوت بکنند.»
اما به هر حال، خانم هم این رفتار امام را تایید میکند و میگوید: «به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند. هر طوری که دوست داشتم، زندگی میکردم.» امام حتی منزل را به محلی برای تدریس تبدیل کرده بودند و به همسر خود به عنوان شاگرد «جامعالمقدمات» میآموختند: «خانم قبل از ازدواج مدتی ادبیات عرب را نزد پدرشان فرا گرفته بودند. نزد امام هم ادامه دادند و کتاب «جامعالمقدمات» را میخواندند. امام سریع درس میدادند، از خانم پرسیدم که ایشان اینگونه تدریس میکردند، شما متوجه میشدید؟ ایشان فرمودند: بله، می فهمیدم. خانم حافظه فوقالعادهای داشتند، یک غزل را یک بار میخواندند، حفظ میشدند. البته ایشان ذوق شعری هم داشتند. تدریس امام به خانم چندماهی طول میکشد، اما پس از تولد فرزندان، مشغولیتشان در خانه بیشتر شد و از طرف دیگر به قسمتهایی از ادبیات عرب رسیده بودند که لازم بود آقا مطالعه کنند و وقت این کار را نداشتند. بنابراین با موافقت طرفین تدریس متوقف میشود.»
***
امام با آیتالله ثقفی، پدر همسرش هم روابط صمیمانهای داشت و همواره به طور مستمر در جریان مبارزات خود، با حوصله برای ایشان نامه مینوشت و حالشان را جویا میشد: «روابط دوستانه شدیدی داشتند و احترام متقابل مابین آنها وجود داشت.» اگرچه خانواده ثقفی سیاسی نبودند و هیچگاه پدر همسر امام به مبارزات سیاسی نمیپرداخت؛ به جز امضای دو اطلاعیه، اولی علیه لایحه ایالتی و ولایتی و دیگری درباره مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام در دیماه 56. اما گویا امام هم محیط خانه را سیاسی دوست نمیداشت: «پس از اینکه خانم وارد منزل آقا میشوند، امام با توجه به اینکه کاملا سیاسی بودند، هیچ وقت مسائل سیاسی را در خانه مطرح نمیکردند خانم امام هیچگاه در مسائل سیاسی صحبت و دخالت نمیکردند. روحیه ایشان هم همینطور است. برخی میگویند که یکی از علل موفقیت امام هم همین مسئله بوده است که وقتی وارد منزل میشدند، تشنجات سیاسی در آنجا نبوده است.»
حتی پس از انقلاب هم، خانواده همسر امام در میدان سیاست وارد نشدند و به انتقاد یا حمایت از این و آن نپرداختند و به خانم هم مطالبی را نمیگفتند تا به گوش همسر خود [امام] برساند. البته شاید دلیل دیگری هم داشت: «اصلا به خانم مطلبی را نمیگفتند. اگر هم مسئلهای بوده، به دلیل اینکه خانم غیرسیاسی بودند، مطلبی را نمیگفتند. شما اگر وارد فضای منزل خانم شوید، تنها بویی که استشمام نمیکنید، سیاست است. خانم واقعا خانم خانه بوده است. نظر امام هم این بوده که هیچگاه مسائل سیاسی را وارد منزل نکنند.»
***
خدیجه خانم در مسیر مبارزات امام، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگش روبرو شد که بسیار او را بیتاب کرد، فرزندی که « بسیار به او علاقه داشتند و حتی از دیگر فرزندان بیشتر او را دوست میداشتند؛ هنوز هم میگویند و اکنون هم که گاهی نام آقا مصطفی گفته میشود، ایشان بغض میکنند و گاهی گریه هم میکنند. آقا مصطفی در منزل بسیار محترم بودند و دیگر فرزندان او را «داداش» صدا میکردند و حتی خانم و آقا هم ایشان را «داداش» مورد خطاب قرار میدادند. ایشان بسیار در نجف فعال بودند و روی جنبه مرجعیتی امام تاکید داشتند. خانم علاوه بر آقا مصطفی، به فرزند ایشان «حسین آقا» هم بسیار علاقه دارند. ایشان که فوت میکنند، خانم بسیار ناراحت میشود. یک روز از ایشان پرسیدم که فوت امام یا حاج احمدآقا یا آقا مصطفی، کدام برای شما سختتر بود؟ گفتند: فوت مصطفی مسئله دیگری بود. ایشان زمانی که از فوت آقامصطفی مطلع میشوند، بسیار گریه میکردند ولی زمانی که آقا به خانه میآمدند، گریه نمیکردند. از طرف دیگر در مسیر امام هم اصلا شک نکردند و حتی ناراحتی خودشان را به امام منتقل نمیکردند. البته زمانی که امام برای نماز یا تدریس به خارج از منزل میرفتند، ایشان در حرم یا منزل بسیار گریه میکردند. امام هم زمانی که در نجف تدریس میکردند جای خالی آقا مصطفی را میدیدند و ناگهان میلرزیدند. اما هیچگاه گریه نمیکردند و فقط برای سیدالشهداء و یاران ایشان گریه میکردند.» اما هیچگاه خانم بر بیتابی خود برای آقا مصطفی چیره نشدند.
***
نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهی 70 ساله او با ایشان میگوید: «خانم واقعا همراه امام بودند. شک ندارم که اگر خانم امام نبود، امام به هیچ وجه به این موفقیتها نمیرسیدند. نقش خانم در خانواده نقشی فوقالعاده است و یک محوریت واقعی دارند. ایشان شرایط امام را در تمامی مقاطع درک میکردند و ریاست منزل همواره بر عهده ایشان بود.»