خاطره یک رزمنده از عملیات مسلم بن عقیل

مربوط به موضوع:  |
 اردوگاه گردان‌های ادغامی عمار و ۱۲۶ تیپ هوابرد در شرق گیلانغرب در یک محل و کنار هم تعیین شده بود البته گردان‌ها سازمان خودشان را حفظ کرده بودند ولی فرماندهی مشترک هر دو گردان با عیدی و معاونت گردان‌ها با فرمانده گردان ۱۲۶ بود. روز هشتم مهر ماه 1361هر دو گردان در محوطه اردوگاه جمع شدند و عیدی طرح مانور و مأموریت عملیاتی را توضیح داد که وظیفه ما هجوم به ارتفاع گیسکه و تأمین آن با تصرف تپه‌های جناحین بود و چون کوه گیسکه از سمت شرق به سمت ایران توسط عراق برای جلوگیری از نفوذ و غیر قابل تصرف شدن آن تراشیده و به‌صورت دیواره‌ای صاف درآمده بود بایستی حدود بیست متر از این ارتفاع را بوسیله نردبان‌های قابل اتصال و با بالا رفتن از آنها حین درگیری غیر قابل اجتناب با دشمن طی می‌کردیم.
 
بعد از ظهر مهمات بین نیروها توزیع شد و چادرها جمع شد ولی چون وسیله برای انتقال نیروها نیامد با سوزاندن جعبه مهمات‌ شب سرد پاییزی را صبح کردیم و صبح با اتوبوس به‌سمت منطقه عملیات راهی شدیم.
 
منطقه عملیات سومار در جبهه میانی و منطقه‌ای است که سومار در قلب آن قرار دارد؛ از شمال به نفت شهر، از غرب به مندلی عراق، از جنوب به میمک و از شرق به گیلانغرب منتهی می‌شود و ارتفاعات مرزی گیسکه، کله شوان، کهنه ریگ، سان واپا، سلمان کشته از شاخصه‌های آن است. ارتفاعات مرزی بر شهر سومار ایران و شهر مندلی عراق اشرافیت دارند و عراق در عقب نشینی اجباری خود بعد از عملیات بیت المقدس با حفظ این ارتفاعات مرزی جاده‌های مواصلاتی سومار، نفت شهر، قصرشیرین را زیر دید و تیر خود قرار داد، لذا عملیات جهت آزاد‌سازی ارتفاعات مرزی و در صورت امکان پیشروی به سمت شهر مندلی عراق به‌صورت مشترک توسط ارتش و سپاه طراحی و در تاریخ 9/7/1361 به‌مرحله اجرا گذاشته شد. رزمندگان تیپ محمد رسول الله(ص) سپاه همراه با تیپ 55 هوابرد شیراز با عنوان قرارگاه شهید بهشتی (ظفر)و به فرماندهی شهید حاج ابراهیم همت انجام شد.
 
روز هشتم مهر ۶۱ پس از توجیه مانور عملیات، چادر‌ها را جمع کردیم و مهمات بین نیروها توزیع شد و صبح روز نهم به‌سمت منطقه عملیات حرکت کردیم پس از عبور از پل هفت دهنه از اتوبوس‌ها پیاده شدیم و به سمت نقطه رهایی حرکت کردیم.
 
بچه‌های ارتش هم به ستون یک موازی ستون ما حرکت می‌کردند چون آنها هوابرد بودند لباس‌ها و تجهیزات‌شان با ما فرق داشت و بسیار منظم بودند، بچه‌های ما با لباس‌هایی معمولاً گشاد وخارج از سایز، خاکی و پلنگی یا ترکیبی از شلوار ساده و پیراهن پلنگی یا بالعکس، یکی با پوتین،یکی با کتانی و نارنجک‌هایی که به خاطر نداشتن جیب نارنجک با کش شلوار روی فانسخه‌ها مهار شده بود، یکی با کلاش قنداق دار یکی تاشو، جیب خشاب تکی و چهارتایی، چفیه‌های سفید و مشکی داشتند و در آخر ستونی از افراد قد و نیم قد، پیر و جوان. آنها لباس‌های نظامی، تجهیزات کافی از سر نیزه گرفته تابیلچه و دوربین مادون قرمز، قد یکنواخت و همه در یک سن و سال بودند، نردبان‌های صعود از <تیغه گیسکه> هم دست آنها بود. نردبان‌های نظامی از جنس آلومینیوم، افرادی که آن را حمل می‌کردند آموزش لازم استفاده از آن را دیده بودند. ولی فرمانده گردان ما از همه سر بود، عیدی با چهره‌ای مصمم و با لباس فرم سپاه، آنکارد و قطب نما به کمر و با پوتین سبز کتانی که از لبنان با خود آورده بود آماده خلق حماسه بود.
 
او در نقطه رهایی آخرین حرف‌ها را زد و قسم خورد که خودش جلوتر از همه حمله می‌کند و عقب نمی‌نشیند. حاج همت و چراغی هم آمده بودند و نیروها دورشان حلقه زده بودند.
نماز ظهر و عصر را خواندیم و بعد از ناهار حدوداً ساعت چهار از شیاری به سمت دشمن حرکت کردیم.
 
نزدیک خط دشمن تا ساعت ۱۱ شب منتظر شدیم ساعت ۱۱ شب فرمان حرکت صادر شد.
بعد از حدود نیم ساعت از حرکت پشت میدان مین منتظر ایجاد معبر توسط برادران تخریب شدیم و بعد از عبور از معبر که از روی تپه و شیار عبور می‌کرد ساعت دوازده و نیم بعد از نیمه شب با اولین سنگرهای دشمن درگیر شدیم که براحتی به تصرف درآمد تا به تیغه گیسکه رسیدیم که دشمن حدود بیست متر از آن را بوسیله بلدوزر و دیگر وسایل مهندسی از نوک به سمت پایین تراشیده و بصورت دیواری صاف درآورده بود که پایین این بریدگی، سطحی صاف بصورت جاده شده و روی این جاده یک قبضه چهار لول ضد هوایی شلیکا مستقر کرده بودند که به سمت ما شلیک می‌کرد، ولی چون سنگر و حفاظ نداشت براحتی با تیر اندازی نیروها، نفر عراقی به هلاکت رسید و بسرعت قسمت شیب پایین کوه را رد کردیم و به تیغه گیسکه رسیدیم ولی نردبان‌ها و نفرات حمل کننده آن نیامده بودند. نیروهای عراقی هم دائم از بالا نارنجک بسمت پایین پرتاب می‌کردند و چون نیروها از عقب تر به ما می‌رسیدند تلفات ما زیاد می‌شد و هیچ امکان دفاع نداشتیم.
 
بچه‌ها گاهاً به سمت بالا تیراندازی می‌کردند که فایده نداشت، صدای فریاد بچه‌ها که نردبان، نردبان می‌کردند بلند بود. نیروهایی که از عقب تر می‌آمدند از پاکسازی سنگرها چهار نفر اسیر عراقی با خود آوردند و چون ما در جست‌و‌جوی راهی برای بالا رفتن بودیم حواسمان از اسیران پرت شده بود،آنها کنار جاده بسمت پایین ارتفاع ایستاده بودند که عراقی‌ها چند نارنجک بسمت آنها انداختند و همه آنها کشته شدند تقریباً تمام ما جراحات شدید و جزئی برداشته بودیم وضعیت خیلی بدی بود نه راه پس داشتیم و نه راه پیش تا صدای الله اکبر و تیراندازی و درگیری شدید از بالای کوه شنیده شد و دو سه نفر عراقی از بالای تیغه به روی جاده افتادند.
نیروهای گردان که در دوطرف تیغه گیسکه عملیات کرده بودند پس از اینکه توسط فرمانده عملیات متوجه وضعیت ما شدند به کمک ما آمده بودند و با تصرف مواضع دشمن از پهلو روی کوه آمدند. دیگر هوا روشن شده بود و نیروها مجروحان و شهدای عملیات را به پایین می‌آوردند و چون بهترین‌جایی که از دید و تیر مستقیم و غیر مستقیم دشمن در امان بود همان جاده کنار تیغه گیسه بود آنها را در آنجا جمع کرده بودند و امدادگران مشغول مداوای مجروحان بودند.
صدای فریاد یکی از مجروحان خیلی زیاد بود، وقتی جلو رفتم باورم نمی‌شد درد تیری که به زانوی مهدی حصیریان اصابت کرده بود او را با بدن مقاوم و تنومند از توان انداخته بود، <علی‌رضا شواخ> هم بین مجروحان بود و نادر محمدی کنارش نشسته بود.


خادم : مبارز  | تاريخ ارسال : |

حاج‌ بصیر گفت امشب امام حسین (ع) با من کار دارد

مربوط به موضوع:  |
خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دوران دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها و سیره شهدا را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد؛ خاطرات و روایاتی که کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد.
 
مقاومت تا لحظه آخر
 
محمود تورانداز می‌گوید: شهید ابراهیم زمانی جانشین گردان عاشورا لشکر ویژه 25 کربلا بود، فرمانده این گردان هادی بصیر برادر سرلشکر شهید حاج حسین بصیر بود؛ شهید زمانی جدا از این که در رزم شجاع و دلیر بود، از نظر معنوی هم زبانزد بود.
 
وقتی در عقب‌نشینی فاو به پل بعثت رسیدیم و پل بعثت را ویران دیده بودم، به یاد این شهید بزرگوار افتادم که یک روز در حفظ و نگهداری فاو که بودیم رو کرد به من و گفت: «اگر یک روز قرار است از فاو عقب نشینی کنیم، از خدا می‌خواهم که آن روز من نباش.»
 
و جالب این که او در عملیات والفجر 10 به شهادت رسیده بود و نبود تا عقب‌نشینی ما را از فاو ببیند.
 
در عقب‌نشینی فاو وقتی به آقامرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا گفتند به عقب برگرد؛ او و نیروهایش که در بهمن 64 نخستین افرادی بودند که وارد فاو شده پرچم امام رضا (ع) را روی مناره مسجد شهر فاو نصب کردند، عقب‌نشینی از فاو برای او سخت بود.
 
بچه‌های لشکر ویژه 25 کربلا، نخستین رزمنده‌هایی بودند که خط فاو را شکستند و دشمن را حیران از شجاعت خود کردند.
 
آقا مرتضی گوش به حرف پیام‌های پی در پی بی‌سیم نمی‌داد و در کنار ما داشت آرپی‌جی شلیک می‌کرد، یادم می‌آید دو یا سه تانک با گلوله‌هایی که او شلیک کرده بود، منهدم شدند، یک مرتبه بی‌سیم‌چی که داشت پیام بی‌سیم را به او منتقل می‌کرد؛ او در جوابش گفت: «من به امام قول دادم نگذارم پرچم سبز ثامن‌الائمه (ع) از بالای مناره مسجد فاو به پایین کشیده شود، حالا به من می‌گویند به عقب برگردم؟!»
 
سلحشوری و رزم این فرمانده و جمله آخری که او گفت، ما را در مقابل دشمن مقاوم‌تر کرده بود، دشمن از همه طرف به ما حمله کرده بود، زمین، هوا و دریا ولی چند نفر از بر و بچه‌های گردان عاشورا در کنار آقامرتضی تا گلوله آخر جنگیدند ولی خواست خدا چیز دیگر بود و ما عقب‌نشینی کردیم.
 
 امشب امام حسین (ع) با من کار دارد
 
علی محسن‌پور کبریا می‌گوید: وقتی گردان عاشورا را داشتند برای عملیات کربلای 10 به بانه می‌بردند، دستور دادند به هیچ عنوان با هیچ فردی در طول راه تماس برقرار نکنید و اگر کسی از ماهیت گردان و مکانی که دارید می‌روید، چیزی پرسید به جز کلمه «نمی‌دانم» چیز دیگری به او نگویید و ما هم طبق دستور فرماندهان همین کار را کردیم.
 
چند روزی را در شهر بانه مستقر شدیم، یکی از روزها هواپیماهای عراقی مقرمان را بمباران کردند، از آنجا که محل استقرار ما چادر بود، یک شهید و 40 مجروح دادیم و این برای گردانی که می‌خواست به عملیات برود اصلاً خوب نبود.
 
با همان وضعیت ما را سازماندهی مجدد کردند و برای ادامه عملیات کربلای 10 با بالگرد به منطقه‌ای بردند که می‌بایست از آنجا تا خط مقدم که «کوه گولان» بود، می‌رفتیم.
 
ساعت 11 شب به کوه گولان رسیدیم، این کوه مشرف به شهر ماووت عراق بود و ما برای رفتن تا خط مقدم 150 کیلومتری را پیاده رفتیم.
 
شهید مهدی دشتبان که در اثر بمباران هوایی از ناحیه پا مجروح شده بود، با همان پای مجروح، این مسافت را پیاده آمده بود.
 
وقتی به آنجا رسیدیم، ساعت 11 شب بود، حاج حسین بصیر «قائم‌مقام فرماندهی لشکر ویژه 25 کربلا» برای توجیه منطقه آمده بود و برای برادرش هادی کل منطقه را تشریح کرد.
 
دو گروهان از گردان عاشورا باید به داخل دره «ژاژیله» می‌رفتند تا نیروهای قرارگاه رمضان در محاصره عراقی‌ها قرار نمی‌گرفتند.
 
یکی دو جمله از حاج حسین بصیر را هنوز به یاد دارم، می‌گفت: «پیروزی شما به نفع نظام جمهوری اسلامی است، هر چه به عمق خاک دشمن دست بیابیم، به نفع ماست.»
 
بعد لحن صحبتش را عوض کرد و گفت: «احتمال دارد رادیو پیروزی‌تان را در این منطقه اعلام نکند، اگر این اتفاق افتاد ناراحت نشوید، شاید دیرتر اعلام کند.»
 
در کل منظورش را در آن وقت به درستی نیافتم ولی هر دو فرمانش را آویزه گوش‌مان قرار داده بودیم؛ آن شب دو گروهان از گردان عاشورا لشکر ویژه 25 کربلا برای عملیات انتخاب شدند، علیرضا مرادی هم از جانب واحد اطلاعات عملیات آمده بود تا راهنمای ما باشد.
 
لحظه وداع چهره‌های نورانی بچه‌هایی که نور بالا می‌زدند، تو دل بروتر شده بود، صورت حاج بصیر هم دیدنی‌تر از قبل جلوه‌گری می‌کرد.
 
غروب که بچه‌ها به او گفته بودند: «حاجی! تو دیگر چرا به خط اول آمدی؟! این جا خطر دارد.» با لبخند برگشت به بچه‌ها گفت: «امشب امام حسین (ع) با من کار دارد.» بعد از وداع، ستون دو گروهان، گردان عاشورا که توسط علی‌اکرم رضانیا هدایت می‌شد، به سمت دره ژاژیله سرازیر شد.
 
جنگ سختی در گرفت به‌طوری که بیشتر بچه‌ها مجروح و شهید شدند، وقتی نیروی کمکی گردان صاحب‌الزمان (عج) لشکر ویژه 25 کربلا آمد، من به عقب برگشتم.
 
هنگام برگشت 4 نفر مانده بودیم که سالم بودیم، وقتی به کوه گولان رسیدم، خبر شهادت حاج بصیر را به من دادند، پایم سست شد ولی به یاد حرف حاجی افتادم که گفت: «امشب امام حسین (ع) با من کار دارد!».


خادم : مبارز  | تاريخ ارسال : |

زندگی نامه پیش مرگ مسلمان کرد شهید محمد سلیم لطفی

مربوط به موضوع:  |معرفی شهدا
محمد سلیم، فرزند علی خان در ششم اردیبهشت ماه سال 1330 در روستای «هشمیز» از توابع بخش «ژاورود» شهرستان سنندج در خانواده ای مستضعف دیده به جهان هستی گشود. فقر مالی محمد سلیم را از تحصیل باز داشت و او به اجبار از نعمت سواد محروم گردید و به سلک مریدان حضرت امام (ره) پیوست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی چون دیگر مسلمانان آزاده کردستان در جبهه ی دفاع از انقلاب اسلامی قرار گرفت و به مبارزه با بی خدایان پرداخت.
با پاکسازی منطقه از لوث وجود ضد انقلاب، برای پایان دادن به شرارت های دشمن و به منظور دفاع از مردم مظلوم منطقه در برابر عناصر ضد خلقی، به جمع پیشمرگان مسلمان کرد پیوست و سوگند یاد کرد تا آخرین نفس در برابر دشمنان انقلاب اسلامی پایمردی کند. 
او در عملیات های مختلفی حضور پیدا کرد و حماسه آفرینی نمود. این آزاد مرد مسلمان، پس از مجاهدت های فراوان، سرانجام در شب بیستم فروردین ماه سال 1362 در حمله عناصر مزدور ضد انقلاب به پایگاه روستای «تازه آباد چهل گزی» پس از دفاعی مردانه، شربت گوارای شهادت را نوشید و به جمع جاودانه های تاریخ پیوست.
محمد سلیم، با اینکه سواد نداشت اما از درک معلومات زیادی برخوردار بود، مسایل سیاسی را خوب می فهمید و آنها را تجزیه و تحلیل می کرد. در روستایشان هنوز کسی با نام امام خمینی (ره) آشنا نشده بود و از انقلاب اسلامی خبر نداشت، اما او با تعدادی از انقلابیون در شهر «سنندج» ارتباط داشت و اطلاعات زیادی در زمینه ی رهبری حضرت امام (ره) و انقلاب اسلامی داشت.
یک بار، چند روز به سنندج رفت، وقتی که برگشت، تمثال رهبر کبیر انقلاب را آورده بود، آن را بر دیوار کاه گلی منزل نصب کرد.مردم روستا وقتی فهمیدند، می آمدند تصویر را نگاه می کردند و محمد سلیم در مورد شخصیت امام (ره) و اهداف انقلاب اسلامی برای آنها توضیح می داد مردم و را با اندیشه های امام (ره) آشنا می کرد.   

 



خادم : مبارز  | تاريخ ارسال : |
           مطالب قديمي‌تر >>