ده فقره درباره گروه انحرافی مستقر در دولت دهم
(توضیح: این مطلب چند ماه قبل به دعوت دوستی جهت درج در مجموعه مقالاتی پیرامون حضرات انحرافی نگاشته شد. از سرنوشت آن مجموعه بی خبر هستم. برای خالی نبودن عریضه، گفتم فعلاً اینجا بگذارمش تا بعد! بیات بودن برخی مطالب و تحلیلها را به تأخیر چند ماهه اش ببخشید.)
یکم. انحراف همیشه در نسبت با خط مستقیم تعریف میشود. انحراف جایی میتواند مطرح شود که خط مستقیمی باشد. گروه انحرافی مورد بحث ما، انحرافی بودنش با خروج از خط مستقیم «سوم تیر» فهمیده میشود. خیزش سوم تیر بر چهار رکن عدالتخواهی، استکبارستیزی، اسلامخواهی و ولایت مداری اقامه گردید. گروه انحرافی مستقر در دولت در هر چهار محور مذکور ایجاد اخلال کرده است: در عدالتخواهی با وارد کردن افراد بدسابقه به دولت و حرکتهای غیرموجّه و مشکوک در حوزههای پولخیز صنعتی و نفتی و ... (که حسب اخبار و اطلاعاتی که میرسد چنین مواردی طی دو سال اخیر رشدی وحشتناک داشته است)؛ در استکبارستیزی با یاوههایی از قبیل دوستی با مردم اسرائیل و تعاملات غیرشفاف با حکام دست نشانده آمریکا در منطقه و عشوه شتری (!) آمدنهای گاه و بیگاه برای اوباما (که البته به لطف بی محلّی او متوقف شد)؛ در اسلامخواهی با شعارهای دِمُدۀ ناسیونالیستی و تبدیل کردن دالّهای اصلی گفتمان دولت به حرفهای دمدستی و خنثای شبه روشنفکری (عشق و محبت و صلح و ...) و نمایشهای مهوّع «سیاست باز فرهنگی» (حجاب و سینما و ...)؛ و بالاخره در ولایت مداری با مواردی چون ماجرای معاون اولی و برکناری وزیر اطلاعات.
دوم. از تعبیر گروه انحرافی استفاده میکنم و نه جریان انحرافی. چرا؟ تعبیر جریان در مورد اینان را بزرگنمایی میدانم. در واقع، گروه انحرافی با مشخصاتی که تا کنون از آن ظاهر شده، به لحاظ عمق و وسعت کوچکتر از آن است که یک جریان قلمداد شود. رأسی حداکثر سه نفره، تیم رسانهای حداکثر 30-40 نفرهای که فعالیت رسانهای شان عمدتاً به ضرر صاحبش تمام میشود، بعلاوه حلقهای از بروکراتها و سرمایه داران که با سیاست حامی پروری (جلب حمایت در مقابل دادن امتیازات مادی) جذب شده اند و در نهایت بیش از هر چیز به موقعیت و منافع خود میاندیشند، این است آنچه که ما با آن مواجهیم! آیا از چنین چیزی به واقع میتوان با عنوان یک جریان یاد کرد؟ پاسخ نگارنده منفی است.
سوم. فوراً تصحیح میکنم: آنچه که ما با آن مواجهیم و برای اهالی سوم تیر اسباب دغدغه و نگرانی را فراهم آورده فقط این ترکیب سه گانه رأس منحرف، تیم رسانهای و تیم اداری-مالی نیست. در واقع اگر فقط همین بود که نیازی به این همه دغدغه و بحث و جدل نبود. گروه انحرافی دارایی مهم دیگری دارد که در واقع عامل اصلی توانایی و برگ اصلی بازی آن است: محمود احمدی نژاد. اگر گروه انحرافی احمدی نژاد و اعتماد و حمایت بی قید و شرط او را نداشت، اصلاً ارزش این را نداشت که در صحنه سیاسی کشور مورد توجه قرار گیرد. منظور از احمدی نژاد در اینجا، نه فقط شخص وی (با همه تواناییها و سرمایههای سیاسی و اجتماعی که دارد)، بلکه منصب رسمی و موقعیت استثنایی او در صحنه سیاسی است؛ موقعیت عجیبی که از روند تحولات شش سال اخیر ناشی میشود.
چهارم. اینکه گروه انحرافی چرا احمدی نژاد را «دارد»، سؤالی است به شدت اساسی و مهم ولی در عین حال فاقد اولویت! فعلاً به نظرم میبایست به همین گزاره کوتاه اکتفا کرد که به نظر میرسد «در این رابطه چیزی "غیر عادی" وجود دارد.» تا بعد ...!
پنجم. ماهیت انحراف گروه انحرافی، کمتر از آن که بعضاً گفته میشود، فکری و عقیدتی است. در این زمینه به نظرم چارچوب تفسیری-توضیحی «التقاط نوع سوم» (که توسط استاد علیرضا پناهیان طرح گردیده است) بسیار روشنگر است. بر اساس این تفسیر ما پیشتر (مشخصاً در سالهای پس از انقلاب) ما با دو گونه التقاط مواجه بوده ایم. در اینجا، التقاط به معنای نوعی تلفیق و امتزاج مفاهیمی دینی با مفاهیم غیردینی (غربی و مدرنیستی) است که طی آن اصالت و حقیقت مفاهیم دینی مورد خدشه یا سوء تعبیر قرار میگیرد. التقاط نوع اول (که قبل از انقلاب و نیز در مقطع اولیه پس از پیروزی مشخصاً توسط منافقین طرح شد) مبتنی بر نوعی تلفیق مکانیکی برخی مفاهیم و ادبیات دینی با نظریههای اجتماعی و سیاسی چپ (سوسیالیستی و مارکسیستی) بود. به یک معنا میتوان شهید مطهری را پیشگام شناخت و مقابله با این گونه از التقاط معرفی کرد. التقاط نوع دوم، به طور گستردهای توسط روشنفکری دینی و اصلاح طلبان از اواخر دهه شصت به فضای فکری ما وارد شد. این تیپ التقاط، نوعی تلاش برای تفسیر حداقلّی دین و متناسب با ارزشهای جهانی تجدد در اواخر قرن بیستم مثل دموکراسی و حقوق بشر بود. در این رویکرد، مسأله التقاط در سایه نوعی تفسیر معرفت شناسانه و هرمنوتیکی از دین و معرفت دینی، به صورتی کم و بیش آشکارا توجیه میگردید. اما نهایتاً، التقاط نوع اول و نیز نوع دوم، به سبب تناقضهای چاره ناپذیر و تزاحمات آشکار با صریحترین اصول و مسلّمات متن دین سر از ناکجا آباد در آوردند که موضوع این نوشته نیست. در هر صورت ما در ماجرای گروه انحرافی با التقاط نوع سوم مواجهیم. مهمترین وجه تفاوت این گونه از اسلافش در ماهیت واقعی آن است. جوهر و ماهیت التقاط نوع سوم نه فکری و عقیدتی که بیشتر سیاسی و عملی است. التقاط نوع اول و نوع دوم، در این نکته با هم مشترک بودند که در نهایت امر تکیه به جریانهای نظری و اندیشهای شناسنامه دار جهان معاصر داشتند و این نه فقط برای آنان منبعی غنی از ایده، برنامه پژوهشی و فکری و امکانات تحلیلی فراهم میکرد، بلکه فرصتی برای منتقدان فکری آنان نیز فراهم میکرد که بر مبنای اصول و قواعدی مشخص به نقادی آنان بپردازند. از این رو، التقاط اینان ماهیت فکری داشت که البته به طرز معناداری تبعات و نتایج سیاسی و اجتماعی نیز بر آن مترتب بود. در مورد گروه انحرافی یا همان التقاط نوع سوم، این معادله به کلّی وارونه است. مباحث فکری طرح شده از سوی مغز متفکر گروه مذکور، گذشته از خصلت عمومی ابتذال و بی مایگی، به کلّی فاقد شناسنامه مشخص است و آنرا نمیتوان، به طور کامل و مشخص، ذیل هیچکدام از سنّتهای فکری عالم اسلامی و یا جریانهای فکری دنیای جدید طبقه بندی کرد. آنچه که مطرح میشود، آش شله قلمکاری است که در آن از تشیع عامیانه، ایرانگرایی شرق شناسانه، مفاهیم شبه صوفیانه گرفته تا حرفهای ژیگولی و جوان پسند سای بابای هندی و انگارههای سطحی مدرنیستی یافت میشود. گاهی نیز برای تنوع گریزی به صحرای کربلای امام و انقلاب اسلامی میزند! در این وضعیت ما با کثیری از ایدهها و مباحث بحث بر انگیزی مواجهیم که هر چند در واقع امر با خط درست اسلام و انقلاب زاویه دارد، اما به سبب ماهیت بیهویت و بیمبنای آنها، «راه در رو» فراوان دارد! بحث فکری و نظری کردن راجع به این مباحث نیز در صورت اصیل و مبنایی آن فایده چندانی ندارد (هر چند جدل خالی از دستاورد نیست)؛ چرا که مثل ماهی میلغزد و میگریزد. ماهیت حرفها به گونهای است که هر جا گیر بیفتد، جا برای «دبّه کردن» و ادعای اینکه «منظور ما این نبود!» وجود دارد. مصداق بارز چنین وضعی را میتوان در حرفهای مشایی راجع به «مکتب ایران» و «مدیریت انبیا» و واکنش او و طرفدارانش به انتقادات، ملاحظه کرد.
اما آنچه که این ملغمۀ آشوبناک را به هم وصل میکند، چیست؟ به عبارت دیگر، عنصر قوام دهنده و کلیّتبخش به این مجموعه عناصر ناسازگار چیست؟ پاسخ ساده است: قدرت و اقتضائات عرصه سیاست. بدین ترتیب، در التقاط نوع سوم که توسط گروه انحرافی مطرح شده، مسائل فکری و نظری عملاً به «پروپاگاندا» تقلیل مییابد.
ششم. فقدان اصالت ویژگی محوری مضامین سیاسی مطروحه توسط گروه انحرافی نیز هست. در واقع، هیچ یک از مسائل و مضامین سیاسی که توسط این جریان طرح شده، نسبت به آنچه که پیشتر در مواجهات آغاز انقلاب و دوران اصلاحات مطرح بوده، بداعت و تازگی ندارد. گروه انحرافی سر تا پا بدلی و غیر اصیل است. به یک معنا، نظام جمهوری اسلامی در درون خود مجموعهای از نقاطِ –به لحاظ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی- حسّاس و حساسیت بر انگیز دارد، که جریانهایی که به معارضه با آن بر میخیزند یا کسانی که به طمع قدرت وارد کارزارهای انتخاباتی میشوند، در صحنه نبرد بر روی آنها دست میگذارند. مواردی مثل آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، حجاب، ایرانیت، رابطه با آمریکا که به صورت آشکار توسط گروه انحرافی مورد توجه قرار گرفته و نیز مواردی چون «غیریت سازی روحانیت» و «برجسته سازی دوگانۀ انتخابی-انتصابی» (جمهوریت-ولایت) که به طور ضمنی و تلویحی طرح شده، از جملۀ این نقاط حساس است.
هفتم. گروه انحرافی بیریشه است؛ بدین معنا که پایی محکم در هیچیک از نهادها و نیروهای مهم اجتماعی ایران ندارد؛ نه دانشگاه، نه بروکراسی، نه بازار، نه روحانیت و نه سپاه و بسیج. به همین سبب، تحلیل کردن آن بر مبنای زمینه و عقبۀ اجتماعی به کلّی خطاست. موقعیت گروه انحرافی در صحنه سیاسی محصول مجموعهای از فرصتها و بختهای مشخص است و نه بیش از این! برای هر حرکت سیاسی بزرگ و فراگیر، اتکا به نیرویی اجتماعی لازم است. گفته میشود که گروه انحرافی با مجموعهای از اقدامات در حال ایجاد نوعی پایگاه و نیروی اجتماعی برای خود است. امّا نیروی اجتماعی چیزی نیست که کسی بتواند برای خودش ایجاد کند. نیروی اجتماعی تاریخ میخواهد، فرهنگ میخواهد، تجارب مشترک و نماد و نشانهای تثبیت شدۀ مشترک میخواهد.
در حال حاضر، دو نیروی اجتماعی فعّال و مؤثّر در صحنه جامعه ایران حضور دارند که البته هر کدام میتوانند در درون خود خرده جنبشهایی را نیز جای دهند. یکی نیروی اجتماعی انقلاب اسلامی است که در معنای موسّع میتوان با تعبیر «حزب الله» از آن یاد کرد و بخش قابل توجهی از تودههای مذهبی و متدین طبقه متوسط به پایین را در بر میگیرد و در قالب تشکیلات رسمی (بسیج) و غیر رسمی (هیئات) متشکّل میشود و دارای روابط تعریف شده با روحانیت، مسجد، بازار، حکومت و البته پیش از همه با ولایت فقیه است. دیگری، نیروی اجتماعی تجدّدطلبی است که نگارنده از آن با تعبیر «طبقه متوسط جدید تهران نشین» یاد میکند (که البته به لحاظ جغرافیایی به تهران منحصر نیست): اقشار نسبتاً مرفه شهری با پسزمینه تحصیلات آکادمیک و سلایق فرهنگی و مادّی مدرن که با دانشگاه و بروکراسی، سرمایه داری نوکیسۀ صنعتی-تجاری و نیز شرایط جهانی دارای نسبت هستند. این هر دو نیرو، عمق و تاریخی به قدمت تاریخ تجدد ما (از دوره مشروطه و به خصوص از دوره پهلوی اول) دارند و خوب که بنگریم، صحنه منازعه سیاسی ما و دو جریان اصلی متنازع در طول این 100 سال، بر چنین عقبۀ اجتماعیای اتکا داشته اند. نیروهای اجتماعی دیگری نیز بوده اند که در مقاطعی منشأیت اثر داشته اند (مشخصاً میتوان از قومیت یاد کرد) اما به لحاظ گستره و در بر گیری با این دو نیروی اصلی قابل قیاس نبوده و در مسیر تحولات از اهمیت آنان کاسته شده است.
با این تفاسیر، روشن است که نیروی اجتماعی چیزی نیست که به صورت پروژهای در کوتاه مدت و حتی میان مدت ایجاد شود. ضمناً نیروی اجتماعی چیزی غیر از سبد آرا و میزان محبوبیت فردیِ این یا آن شخص است. رأی 24 میلیونی احمدی نژاد، چنان که رأی 20 میلیونی خاتمی، به خودی خود نیروی اجتماعی نیست. این آرا خود در پرتو تلاش یک نیروی اجتماعی به دست آمده است و در غیاب این نیروی اجتماعی واسط کار چندانی از پیش نمیبرد. (در فقرۀ بعدی توضیح داده میشود) پس گروه انحرافی برای پیشبرد پروژه سیاسی خود به نیرویی اجتماعی محتاج است که به روشنی فاقد آن است. ممکن است برخی اقدامات و تلاشهای این گروه در راستای تصرف موقعیت پیشین اصلاح طلبان و تبدیل شدن به نماینده سیاسی جدید «طبقه متوسط ...» قلمداد شود. اصل تصور وجود چنین تمایلی در گروه انحرافی علی الظاهر بیوجه نیست. امّا میزان موفقیت آنان در چنین پروژهای نقطۀ تردید است. با توجه به احساسات منفی تؤام با کینه و نفرت اهالی «طبقه متوسط ...» نسبت به شخص دکتر تحقق این هدف در کوتاه مدّت بعید به نظر میرسد. از نظر نگارنده تحقق چنین هدفی، با توجه به بضاعت فکری و سیاسی گروه انحرافی در میان مدت و بلند مدت نیز بعید است.
هشتم. معادلات حاکم بر شکل گیری آرای انتخاباتی مردم پیچیده تر از آن است که در فرمول سادۀ «اگه منو دوس دارین، به ... رأی بدین!» بگنجد. واضح است که بخش مهمی از دو رکورد رأی خاتمی و احمدی نژاد با هم مشترک هستند. تجربه شخصی نگارنده در اردوهای جهادی از مواجهه با روستائیانی که در انتخابات 84 به احمدی نژاد رأی داده بودند، حکایت از این داشت که به نحو جالب توجهی کماکان برای خاتمی هم احترام قائل بودند. امّا این احترام و علاقه باعث نشده بود که به کاندیدای مورد حمایت او در انتخابات مزبور (معین یا هاشمی) رأی بدهند. محبوبیت فردی چیزی نیست که به سهولت به نیرویی تأثیرگذار بر تصمیمات و ارادههای اجتماعی مبدل شود. تجربه انتخابات دوره سوم شورای شهر تهران نیز از این زاویه بسیار معنادار است: به فاصله کمی از انتخابات ریاست جمهوری نهم و در اوج محبوبیت دکتر احمدی نژاد، لیست منسوب به حامیان او که نام خواهر وی را بر صدر خود داشت، در انتخابات شوراها شکست سنگینی متحمل شد. بر خلاف انتظار ما، خانم احمدی نژاد در جایگاه هشتم انتخابات مذکور قرار گرفت. یک دلیل مهم و ساده این بود که بخش مهمی از افراد (حتی طرفداران پر و پا قرص دکتر) لیستی که سرلیست آن مهندس چمران بود را لیست اصلی قلمداد کردند. نقش واسطها مهمتر از آن است که برخی تصور میکنند. محبوبیت فردی در غیاب نیروی اجتماعی واسط، توان برش ندارد.
نهم. با این تفاسیر، گروه انحرافی فاقد تواناییهای حداقلی در جهت پیش بردن اهداف خویش است. در واقع از جهت ایجابی چیز زیادی در چنته ندارد. اما در وجه سلبی و تخریبی وضع به گونه دیگری است. گروه انحرافی توانایی تخریبی گستردهای دارد که تا کنون نیز بخشهای مهمی از آن ظاهر شده است. از همین روست که باید برای آن چاره اندیشید. فرصت سوزی، ایجاد اختلاف درونی، فرسایش کارکردی نهادهای رسمی و افول کارآمدی سیستم بخشی از آسیبهاست که تا کنون ظاهر گردیده است. اما این آسیبها میتواند (بهتر است بگوییم، میتوانست) ریشهای تر و حیاتی تر از اینها هم باشد. مثلاً اقدامات گروه انحرافی، چنانچه در سایۀ ارادت و علاقۀ نیروهای حزب اللهی به احمدی نژاد مورد توجیه و تخفیف قرار گیرد، میتواند گام بلندی در راستای عرفی (سکولار) سازی این نیروها باشد. به راستی چه کسی میتواند بهتر از گروه انحرافی منتسب به احمدی نژاد حساسیت نیروهای مذهبی و حزب اللهی را در قبال سیاست فرهنگی شبه لیبرالی، تعارض با روحانیت و نافرمانی از ولی فقیه کمرنگ سازد و از این طریق عرصه سیاسی کشور را به صورتی قابل توجه عرفی کند؟
از سوی دیگر، گروه انحرافی با انحرافات و مفاسد و ویرانگریهای خود این توانایی را دارد که در اصالت و اهمیت اصل حرکت سوم تیر تردید و تزلزل ایجاد کند و آن را به یک "دست به دست شدن قدرت صرف" تقلیل دهد. این به معنای اتلاف بزرگترین دستاورد حزب الله در دهۀ اخیر است.
دهم. برای اینکه صدمات حاصل از چنین ضربات مهلکی بکاهیم، چه باید کرد؟ پاسخ کم و بیش روشن است: باید صریح و آشکارا با گروه انحرافی و دولت آلوده به این جریان مرزبندی کنیم. این البته کاری است که جریان سوم تیر حالا دیگر به خوبی انجام داده و از این طریق راه را بر خطراتی از جنس دو مورد آخری که ذکر شد، بسته است. جریان سوم تیر، به عنوان رهروان اصیل مسیر انقلاب اسلامی، نمیبایست زیر بار پرداخت صورت حساب هزینۀ اقدامات گروه انحرافی برود. باید به روشنی گفت که مسیری که دولت کنونی در حال طی آن است، عمدتاً متفاوت با نقشۀ راه سوم تیر است. هر چند، این نافی اینکه همین حالا هم اقدامات درست و کارهای بسیار خوبی میشود، نیست. روشن است که از اقدامات خوب باید دفاع کرد.
تفکیک قائل شدن میان احمدی نژاد و مشایی هم اگر دو سال پیش محلی از اعراب داشت، سوگمندانه، اینک فقط اسباب مضحکه را فراهم میکند. آنچه به آن نیازمندیم بیشتر تفکیک احمدی نژاد از احمدی نژاد است: احمدی نژاد 84 از احمدی نژاد 90. جریان سوم تیر، کماکان باید از احمدی نژاد 84 (هر چند با تحفظ و فاصلهای انتقادی) دفاع کند و البته به احمدی نژاد 90 به عنوان رئیس جمهور قانونی احترام گذارد.
هر آنچه در این نوشته، در باب حقارت ذاتی، بیمایگی، ابتذال و فقدان اصالت و بی ریشهگی گروه انحرافی مطرح گردید را میتوان به مثابه حاشیهای بر عبارت رهبری درباره این گروه، که از آن به عنوان موضوعی فرعی یاد کردند، قلمداد کرد. گروه انحرافی مسأله اصلی نظام نیست. مسأله اصلی نظام خللهای موجود در کارآمدی، دستیابی به الگوی ایرانی-اسلامی پیشرفت، جنبش نرم افزاری، هدایت تحولات کنونی جهان اسلام و مقابله با تهدیدات گوناگون غرب است. امّا این به معنی اینکه اصولاً نباید به مسألۀ فرعی (گروه انحرافی) پرداخته شود، نیست. مسافری که در مسیر سفری سرنوشتساز در حرکت است، نمیتواند به خرده ریگی که به کفشش افتاده (و به هزار و یک دلیل نمیتواند کفشش را از پای خارج کند)، بی توجه باشد. امّا این توجه نباید مانع از نگاه او به عمق جاده گردد. متأسفانه این اتفاقی است که در رفتار برخی رسانهها و فعّالان سوم تیری به نظر میرسد، رخ داده باشد.